لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزارتا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.
مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط تبسم در تاریخ 1348/10/11 و 20:57 دقیقه ارسال شده است | |||
ایول بابا دمت گولی |
این نظر توسط hadiss در تاریخ 1348/10/11 و 6:43 دقیقه ارسال شده است | |||
شبی دنبال معنایی برای دوست می گشتم / تو بالاتر ز هر معنا و من بیهوده می گشتم .
|
این نظر توسط hadis در تاریخ 1348/10/11 و 6:42 دقیقه ارسال شده است | |||
SALAMMM |
درباره ما
نیرویی از آن توست باور نکردنی و توانایی به کارهایی که تصورشان هم مشکل است. تنها مانع دیوار بلند ذهن توست پس به ناتوان بودن میندیش باور کن
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی