کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط duste ghadimi در تاریخ 1348/10/11 و 1:29 دقیقه ارسال شده است | |||
گاهی یک سلام جبران همه خدا حافظی ها را می کند
گاهی یک سلام تمام حرفهای دلت می باشد که ماهها جرات گفتنش را نداشته ای گاهی یک سلام ؛برای بخشیدن تو کافی است گاهی یک سلام، تو را به گذشته ات پیوند می دهد گاهی یک سلام، انگار یک قسم برای برگشتن اوست گاهی گاهی |
این نظر توسط hadis در تاریخ 1348/10/11 و 6:33 دقیقه ارسال شده است | |||
مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان.
زندگي دفتري از خاطرهاست يك نفر در دل شب يك نفر در دل خاك يك نفر همدم خوشبختي هاست يك نفر همسفر سختي هاست چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد ما همه همسفريم پس بیایم باهم مهربونتر باشیم |
درباره ما
نیرویی از آن توست باور نکردنی و توانایی به کارهایی که تصورشان هم مشکل است. تنها مانع دیوار بلند ذهن توست پس به ناتوان بودن میندیش باور کن
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی