loading...
PuRe LoVe
سینا بازدید : 118 یکشنبه 20 تیر 1389 نظرات (0)

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

سینا بازدید : 106 یکشنبه 20 تیر 1389 نظرات (0)

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت
معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق
پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد
مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت...

سینا بازدید : 99 یکشنبه 20 تیر 1389 نظرات (0)

دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

در انحصار قطره های اشک نبینم

و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

همیشه از حرارت عشق گرم باشد

و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
 

من تو را دوست دارم و تو کسی دیگر را و کسی دیگر مرا ، و ... ما همه تنهاییم

سینا بازدید : 109 یکشنبه 20 تیر 1389 نظرات (0)

روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بی تفاوت شده است و او می ترسد که نکند مرد زندگی اش دلش را به کس دیگری سپرده باشد.

شیوانا از زن پرسید:" آیا مرد نگران سلامتی او و بچه هایش هست و برایشان غذا و مسکن و امکانات رفاهی را فراهم می کند؟! " زن پاسخ داد: "آری در رفع نیازهای ما سنگ تمام می گذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمی کند!" شیوانا تبسمی کرد و گفت:"پس نگران نباش و با خیال راحت به زندگی خود ادامه بده!"

دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت:" به مرد زندگی اش مشکوک شده است. او بعضی شبها به منزل نمی آید و با ارباب جدیدش که زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است. زن به شیوانا گفت که می ترسد مردش را از دست بدهد. شیوانا از زن خواست تا بی خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد. روز بعد زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار آمده و کسی را در منزل ندیده هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا گذاشته تا زن و بچه اش را پیدا کند و دیشب کلی همه را دعوا کرده که چرا بی خبر منزل را ترک کرده اند.

شیوانا تبسمی کرد و گفت:" نگران مباش! مرد تو مال توست. آزارش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامی که نگران شماست، به شما تعلق دارد." شش ماه بعد زن گریان نزد شیوانا آمد و گفت:" ای کاش پیش شما نمی آمدم و همان روز جلوی شوهرم را می گرفتم. او یک هفته پیش به خانه ارباب جدیدش یعنی همان زن پولدار و بیوه رفته و دیگر نزد ما نیامده و این نشانه آن است که او دیگر زن و زندگی را ترک کرده است و قصد زندگی با زن پولدار را دارد." زن به شدت می گریست و از بی وفایی شوهرش زمین و زمان را دشنام می داد. شیوانا دستی به صورتش کشید و خطاب به زن گفت:" هر چه زودتر مردان فامیل را صدا بـزن و بی مقدمه به منزل ارباب پولدار بروید. حتماً بلایی سر شوهرت آمده است!" زن هراسناک مردان فامیل را خبر کرد و همگی به اتفاق شیوانا به در منزل ارباب پولدار رفتند. ابتدا زن پولدار از شوهر زن اظهار بی اطلاعی کرد. اما وقتی سماجت شیوانا در وارسی منزل را دید تسلیم شد.

سرانجام شوهر زن را درون چاهی در داخل باغ ارباب پیدا کردند. او را در حالی که بسیار ضعیف و درمانده شده بود از چاه بیرون کشیدند. مرد به محض اینکه از چاه بیرون آمد به مردان اطراف گفت که سریعاً به همسر و فرزندانش خبر سلامتی او را بدهند که نگران نباشند. شیوانا لبخندی زد و گفت:" این مرد هنوز نگران است. پس هنوز قابل اعتماد است و باید حرفش را باور کرد."

بعداً مشخص شد که زن بیوه ارباب هر چه تلاش کرده بود تا مرد را فریب دهد موفق نشده بود و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده بود. یک سال بعد زن هدیه ای برای شیوانا آورد. شیوانا پرسید:" شوهرت چطور است؟! "

زن با تبسم گفت:" هنوز نگران من و فرزندانم است. بنابراین دیگر نگران از دست دادنش نیستم! به همین سادگی

سینا بازدید : 154 دوشنبه 07 تیر 1389 نظرات (3)

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »
سینا بازدید : 115 دوشنبه 07 تیر 1389 نظرات (1)

قانون اول : عشق مالکیت معشوق نیست .

قانون دوم : عشق اصیل بدین معناست که بتوانیم دشواری ها را به جان بخریم .

قانون سوم : تضمینی در کار عشق وجود ندارد / امنیتی هم در کار نیست .

قانون چهارم : عشق آزاد کننده و رهایی بخش است .نیازی به در خواست برای عشق نیست. عشق آزادانه ، ارزانی می شود .

قانون پنجم : عشق یعنی داشتن یک درخواست در قبال کسی که او را دوست داریم ، بی آنکه نیازی به کامل بودن آن داشته باشیم

قانون ششم : عشق یعنی این توانایی که دنیا را از دریچه چشم معشوق نگاه کنیم .

قانون هفتم : عشق یعنی همدلی و همدردی با معشوق . این نزدیکی به معنای همیشه و در هر لحظه کنارهم بودن نیست زیرا گاه فاصله داشتن و دور بودن در روابط عاشقانه یک ضرورت است .

قانون هشتم : عشق واقعی هرگز ابزاری برای کنترل دیگران نیست .عشق واقعی مستلزم آزاد گذاشتن دیگران است .بایستی معشوق را آزاد بگذاریم تا بتواند خودش باشد .

قانون نهم : بزرگترین عشق عشقی است که همه چیز می دهد و در ازای آن هیچ چیز  نمی خواهد و عاشق در آرزوی دریافت پاسخی از معشوق است ، اما عاشق واقعی در عین اشتیاق هرگز چیزی طلب نمی کند .این ناب ترین و لذت بخش ترین شکل عشق است.

قانون دهم : تنها زمانی می توانیم عشق  را واقعا تجربه کنیم که خود از عشق انباشته باشیم و مایل به ریختن آن در کاسه ی دیگران باشیم.

سینا بازدید : 104 سه شنبه 25 خرداد 1389 نظرات (1)

برای هر روز از ماه, گفتاری كوتاه پيشنهاد شده است.روز را در ساعت مناسبی آغاز كنيد. گفتار را چند بار تكرار كنيد. دفعه اول با صدای بلند بعد آرام تر, بعد به صورت يك زمزمه و سپس در فكرتان تكرار كنيد. با هر بار تكرار , بگذاريد كلمات با عمق بيشتری جذب ضمير نا خود آگاه تان شود.به تديج مفهوم كاملی از اين گفتارها به دست خواهيد آورد كه اگر بخواهيد آنها را طی يك دوره ياد بگيريد در پايان حقايق ارائه شده با شما يكی خواهد شد.آن صفحه ای كه گفتار روزتان هست طی روز باز كنيد در هر فرصت آن را مرور كنيد. حتی المقدور آن گفتار را با شرايط واقعی زندگی تان تطبيق دهيد.شب قبل از خواب چند بار ديگر گفتارتان را مرور كنيد.سعی كنيد اثرات مثبت را در تمام وجودتان جذب كنيدو بگذاريد با ضمير آگاهتان يكی شود.

روز اول

به ديگران آزادی بده تا خودشان باشندبا خودت سختگير باش ,ولی با ديگران با ملايمت رفتار كن .

روز دوم

بيشتر به نيروی تفكر متكی باش تا نيروی جسم .

روز سوم

 خودت فكر كن نگذار كه ديگران برايت فكر كنند

روز چهارم
عقايد را به ديگران تحميل نكن.بلكه آنها را با ملايمتبه سمت ديدگاه های خود هدايت كن

روز پنجم

از درون قوی باش تا به ديگران هم قدرت بدهیمانند درخت بلوط تنومندی كه سايه اش موجودات ديگر را پناه می دهد

روز بیست و پنجم

هنگام پيروزی جوانمرد و هنگام شكست آرام و استوار باش , هرگز اجازه نده كه شكست , حقيقت وجودت را در خود محصور كند . آن وقت خواهی ديد كه خود شكست تبديل به پيروزی خواهد شد.

روز ششم

 برای ديگران , دوستی صادق باش  و خود را خدمتكای بدان كه همواره  در صدد خدمت به ديگران است

روز هفتم

سعی كن در هر كاری كه انجام می دهی بهترين باشی برای دستيابی به اين هدف , لازم

 نيست دائما در صدد رقابت با ديگران باشی , بلكه اين هدف را بايد درون خودت پرورش بدهی

روز هشتم

هميشه با درستی و صداقت زندگی كن .به ندرت و با احتياط قولبدهو اگر قول دادی ,در هر

 شرايطی به آن وفادار بمان .موفقيت واقعی را تنها با صداقت می توان يافت

روز نهم

به خودت مغرور نشو جهان پيرامون بسيار بزرگ تر از توست .

درجريان آن شناور باش و بدان قدرتی كه تو را به حركت در میآورد بسيار قوی تر از توست .

روز دهم

 فكر من مال من را از سرت بيرون كن . خود را فقط جزئی بدان از حقيقت بسيار بزرگ

روز یازدهم

شمشير عقل را در آتش عمل شكل بده . فكری را دنبال كن كه نه فقط منطقی , بلكه عملی هم باشد.

روز دوازده

خود را در حصار دليل و منطق حبس نكن , زيرا منطق تنها از راه های رسيدن به حقيقت استوره حقيقت فراتر از منطق است .نگذار كه منطق تو را بفريبد .استدلال زمانی دوست توست , كه الهام آن را هدايت كند .

روز سیزدهم

درست يا غلط بودن هر چيز را در قلبت احساس تا قدرت استدلال ذاتی و واقعی ات پرورش يابد قدری خود را از نقطه نطرات ديگران جدا كن .

روز چهاردهم

از منطق برای سركوبی ديگران استفاده نكن . بلكه در بحث ها با ملايمت و به عنوان ابزاری برای روشن ساختن موضوع از آن استفاده كن

روز پانزدهم
در بحث بی غرض و منصف باش . بگذار حقيقت راه نكايت باشد نه تمايل به غلبه كردن . بدان كه دستيابی به حقيقت تنها پيروزی ای است كه ارزش تلاش دارد
روز شانزدهم

مهربانی و مراعات حال ديگران , هر دو از نشانه های قدرت درونی است . عقايد ديگران را در كنار عقايد خودت بپذير و به ياد داشته باش كه تسلط بر خود بزرگترين پيروزی است

روز هفدهم

با خودت محكم و قوی ,و با ديگران با ملايمت رفتاركن.

روز هجدهم

قدرت درونی خصوصا در مردان , بيش از آن كه فكرش را بكنی بستگی به كنترل اميال جنسی دارد مردانگی را در خوشتنداری بدان, نه در آوردن اميال .....

روز نوزدهم

برای اين كه ماهيت تمايل جنسی ات را تغيير دهی , احساس كن انرژی اين تمايلات دائما از قسمت پايين ستون فقراتت به سمت بالا و از آن جا به مغز جريان دارد . از اين تمرين لذت زيادی خواهی برد

روز بیستم

برای تقويت اراده وظائف سخت را قبول كن و سعی كن آنها را كامل انجام دهی روزی يك كار را كه باعث تقويت اراده شود انجام بده

روز بیست و یکم

به دنبال ستاره  باش , حتی اگر آن ستاره برای كس ديگری ندرخشد ...

روز بیست و دوم

اقتدار شخصيت را با پايبندی به تعهدات افزايش بده , نه با تحميل عقايدت را به ديگران

روز بیست و سوم
مانند درخت كاج باش . ريشه های محكمت در زمين و شاخه های آرمان هايت بر بلندای آسمان باشد

روز بیست و چهارم
هدف از انجام هر كاری , ايجاد شادی باشد

 

روز بیست و پنجم

هنگام پيروزی جوانمرد و هنگام شكست آرام و استوار باش , هرگز اجازه نده كه شكست , حقيقت وجودت را در خود محصور كند . آن وقت خواهی ديد كه خود شكست تبديل به پيروزی خواهد شد.

روز بیست و ششم

به ديگران احترام بگذار تا آنها هم به تو احترام بگذارند .

روز بیست و هفتم
بخشند گی و قدر شناسی را در خود تقويت كن . اين دو از نشانه های جوهر پاك وجودند . اين را بدان كه اگر بخواهی  ديگران دوستت باشند , بايد چند امتيازی به آنها ببازی .
روز بیست و هشتم

سعی كن در انجان هر كاری اشتياق داشته باشی و اگر نداری آن را تقويت كن.عقل بدون احساس مانند فصل پائيز است , زيبا ولی بيجان .

روز بیست و نهم

از عشق الها بگير , اما بالاتر از هر چيز بگذار صداقت بر تو حاكم باشد نه احساس .

روز سی ام

با طرد خود خواهی , خود پسندی و غرور , بگذار عشق طبيعی در قلبت جوانه بزند .

 
سینا بازدید : 125 جمعه 17 اردیبهشت 1389 نظرات (3)
دخترم جرالدين, از تو دورم , ولی يک لحظه تصوير تو از ديدگانم دور نميشود.تو کجايی؟در پاريس ,روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه ليزه؟اين را ميدانم و چنان است که گويي در اين سکوت شبانگاهی ,آهنگ قدمهايت را ميشنوم.شنيده ام نقش تو در اين نمايش پرشکوه, نقش آن دختر زيبای حاکمی است که اسير خان تاتار شده است.
جرالدين, در نقش ستاره باش و بدرخش ,اما اگر فرياد تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی آور گلهايی که برايت فرستاده اند به تو فرصت هوشياری داد بنشين و نامه ام را بخوان. من پدر تو هستم.امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد.به آسمانها برو ولی گاهی هم به روی زمين بيا و زندگی مردم را تماشا کن; زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالی که پاهايشان از بينوايی می لرزدو هنرنمايی می کنند. من خود يکی از ايشان بوده ام.جرالدين دخترم ,تو مرا درست نمی شناسی در آن شب های بس دور با تو قصه ها بسيار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم آن هم داستانی شنيدنی است.
داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترين صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گيرد, داستان من است.من طعم گرسنگی را چشيده ام.من درد نابسامانی را کشيده ام.و از اينها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی از غرور در دلش موج می زند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمی کند. با اين همه زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند حرفی نبايد زد. به دنبال نام تو نام من است :"چاپلين"
جرالدين دخترم, دنيايی که تو در آن زندگی می کنی, دنيای هنرپيشگی و موسيقی است.نيمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر شانزه ليزه بيرون می آيی, آن ستايشگران ثروتمند را فراموش کن .حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل ميرساند بپرس .حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خريد لباس بچه نداشت ,مبلغی پنهانی در جيبش بگذار. به نماينده خود در پاريس دستور داده ام فقط وجه اين نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد.اما برای خرجهای ديگر بايد صورت حساب ان را بفرستی.
دخترم جرالدين گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و مردم را نگاه کن. زنان بيوه ,کودکان يتيم را بشناس و دست کم روزی يک بار بگو:من هم از آنان هستم.تو واقعا يکی از آنان هستی و نه بيشتر.هنر قبل از اينکه دو بال به انسان بدهد اغلب دو پای او را ميشکند . وقتی به مرحله ای رسيدی که خود را برتر تماشاگران خويش بدانی, همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاريس برسان. من آنجا را خوب می شناسم.آنجا بازيگران همانند خويش را خواهی ديد که از قرن ها پش زيبا تر از تو ,چالاکتر از تو و مغرور تر از تو هنرنمايی ميکنند.اما در آنجا از نور خيره کننده تئاتر شانزه ليزه خبری نيست.
دخترم جرالدين ,چکی سفيد امضا برايت فرستاده ام که هر چه دلت می خواهدبگيری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو:سومين فرانک از آن من نيست.اين مال يک مرد فقير و گمنام است که امشب به يک فرانک احتياج دارد.جست و جو لازم نيست.اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی يافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف می زنم برای آن است که از نيروی فريب و افسون پول ,اين فرزند بی جان شيطان خوب آگاهم. من زمانی دراز در سيرک زيسته و هميشه و هر لحظه برای بند بازان روی ريسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم اين حقيقت را بگويم که مردم بر روی زمين استوار و گسترده بيشتر از بند بازان ريسمان نا استوار سقوط می کنند.
دخترم جرالدين ,پدرت با تو حرف می زند. شايد شبی درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان تو را فريب بدهد و آن شب است که این الماس, آن ريسمان نا استوار زير پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره زيبای يک اشراف زاده بی بند و بار تو را بفريبد آن روز است که بند بازی ناشی خواهی بود. هميشه بند بازان ناشی سقوط می کنند از اين رو دل به زر و زيور نبند. بزرگترين الماس اين جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد. اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی ,با او يک دل باش و به راستی او را دوست بدار. معنی اين را وظيفه خود در قبال اين موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در اين خصوص برای تو نامه ای بنويسد. او از من بهتر معنی عشق را می داند. او برای تعريف "عشق "که معنی آن" يکدلی" است شايسته تر از من است.دخترم هيچ کس و هيچ چيز ديگر در اين جهان نمی توان يافت که شايسته آن باشد.دختری ناخن پای خود را برای آن عريان می کند. برهنگی بيماری عصر ما است. به گمان من تن تو ,بايد مال کسی باشد که روحش را برای تو عريان کرده است.حرف بسيار برای تو دارم ,ولی به وقت ديگر می گذارم.و با اين آخرين پيام نامه را پايان می بخشم. انسان باش, پاک دل و يکدل ;زيرا گرسنه بودن, صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.

پدر تو ,چارلی چاپلين
 
سینا بازدید : 118 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1389 نظرات (0)
ضرب المثلهای آفریقایی
مثل آفریقایی : شنا کردن را در عمیق ترین نقطه یاد بگیر .
مثل آفریقایی : به جایی که کوزۀ خودت را گذاشته ای سنگ پرتاب مکن .
مثل آفریقایی : حتی بهترین چوب ممکن است گرفتار موریانه گردد .
مثل آفریقایی : بر الاغ اگر پالان زرین هم بنهی باز هم الاغ است .
مثل آفریقایی : اگرچه دریا آرام می باشد ، ممکن است تمساحی در زیر آب کمین کرده باشد .
مثل آفریقایی : ممکن است دروغ یک سال بدود ولی راستی در یک روز از او جلو می افتد .
مثل آفریقایی : پیش از آنکه کسی را به کار بگماری دربارۀ دستمزدش با او سخن بدار .
مثل آفریقایی : ثروت چون شبنم در آفتاب است .
مثل مراکشی : اگر اقبال مرا رئیس قوم سازد ، از کجا معلوم که بلافاصله نابود نسازد ؟!
مثل مراکشی  : شتر کوهان خودش را نمی بیند اما کوهان همسایه اش را به خوبی مشاهده می کند .
 
ضرب المثلهای  اسپانیولی
مثل اسپانیولی : دست سیاه را غالباً با دستکش سفید پنهان می دارند .
مثل اسپانیولی : حقیقت و گل سرخ هر دو خار دارند .
مثل اسپانیولی : کسیکه یکبار می دزدد ، همیشه خواهد دزدید .
مثل اسپانیولی : حقیقت و گل سرخ هر دو خار دارند .
مثل اسپانیولی : هیچ چیز اسان تر از فریب دادن یک فرد درستکار نیست .
مثل اسپانیولی : اگر می خواهی زیاد عمر کنی در جوانی پیر بشو .
 
ضرب المثلهای فرانسوی
مثل فرانسوی : زن و پرنده بدون آنکه به عقب برگردند ، می توانند ببینند .

مثل فرانسوی : کسی که اندرز ارزان را رد کند طولی نمی کشد که پشیمانی را با قیمت گرانی خریداری خواهد کرد .

مثل فرانسوی : کسی که به خیال خود می خواهد فقط ضربه ای بزند ممکن است مرتکب قتلی شود .

مثل فرانسوی : مرد شکست خورده طالب جنگ بیشتر است .

مثل فرانسوی : خانه ات را برای ترساندن موش آتش نزن .

مثل فرانسوی : اگر مار را می کشی ، بچه اش را هم بکش .

مثل فرانسوی : وعده که کردی مقروض می شوی ، مقروض که شده وعده می کنی .

مثل فرانسوی :ازدواج زودش اشتباه بزرگی و دیرش اشتباه بزرگتری است .

مثل فرانسوی : زنگ آهن را می خورد و حسادت قلب را .
مثل فرانسوی : پول، به عقلا خدمت می کند و بر احمقان حکومت.
مثل فرانسوی : شوهر و بچه را هرچه در بازی های خود آرام بگذارید بیشتر به شما محبت پیدا میکنند .
مثل فرانسوی : داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .
مثل فرانسوی : بهتر است آدمی طرف حسادت مردم واقع شود تا طرف ترحم آنها .
مثل فرانسوی   : هر کس نگهبان شراف خویش است .
مثل فرانسوی   : یگانه مرد خوشبخت کسی است که تصور می کند خوشبخت است.
مثل فرانسوی   : صاعقه به قلل بزرگ اصابت می کند.
مثل فرانسوی   : ضایع ترین روز، روزی است که نخندیده ایم.

ضرب المثلهای تازی (عربی)
مثل تازی : معلوماتی که در کودکی فرا گرفته می شود مانند نقش در سنگ پایدار می ماند.
مثل تازی : اگر مدت چهل روز با مردم بسر بری ، یا مانند آنها می شوی یا آنها را ترک می کنی .
مثل تازی : عشق هفت ثانیه دوام دارد و هوس هفت دقیقه و اندوه و بیچارگی یک عمر .
مثل تازی : قول مانند تیر است ، همین که پرتاب شد هیچ وقت به کمان بر نمیگردد .
مثل تازی : اگر خواستی کسی را سعادتمند کنی ثروت او را زیاد نکن ، بکوش تا خواسته های او را کم کنی .
مثل تازی : اگر دربارۀ دوست خواستی قضاوت کنی احمقی بیش نیستی ، زیرا اگر غلط گفته باشی گناهی است نابخشودنی و اگر راست گفته باشی چرا او را به دوستی خود برگزیده ای ؟
مثل تازی : آنکه تندرستی دارد امید دارد ، و آنکه امید دارد همه چیز دارد .
مثل تازی : اقامتگاه خود را دائم تغییر بده . زیرا لذت زندگی در تنوع است .
مثل تازی : کسیکه غرور دارد حاضر است گم شود و راه را از دیگران نپرسد .
مثل تازی : قدر دو چیز فقط موقعی دانسته می شود که از دست می دهیم ، تندرستی و جوانی .
 
ضرب المثلهای انگلیسی
مثل انگلیسی : دوستانت باید مثل کتابهایی که می خوانی کم باشند و گزیده .
مثل انگلیسی : عالیترین سلاح برای مغلوب کردن دشمن خونسردی است .
مثل انگلیسی : به زن لال هم اگر راز خود را بسپاری فاش خواهد شد .
مثل انگلیسی : کسیکه در برابر حسود طاقت بیاورد و خونسرد باشد ، یا خیلی خوش قلب است و یا از آهن ساخته شده است .
 
ضرب المثلهای آلمانی

مثل آلمانی : گاهی دروغ همان کار را می کند که یک چوب کبریت با انبار باروت می کند .
مثل آلمانی : بهتر است دوباره سؤال کنی تا اینکه یکبار راه اشتباه بروی .
مثل آلمانی : زمان دوای خشم است.
مثل آلمانی : عشقی که توأم با حسادت نباشد دروغی است .
مثل آلمانی : در برابر آن کس که عسل روی زبان دارد ، از کیف پولت محافظت کن .
مثل آلمانی : روزیکه صبر در باغ زندگیست بروید به چیدن میوۀ پیروزی امیدوار باشید .
مثل آلمانی :  تملق سم شیرین است .
مثل آلمانی : به امید شانس نشستن همان و در بستر مرگ خوابیدن هما
مثل آلمانی : سند پاره می شود ، ولی قول پاره نمی شود .
مثل آلمانی : کمی لیاقت ، جوهر توانایی در موفقیت است .
مثل آلمانی : زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبۀ خرابه هم زندگی می کنند .
مثل آلمانی : کسیکه در خود آتش ندارد نمی تواند دیگران را گرم کند .
مثل آلمانی : افتادن در گل و لای ننگ نیست، ننگ در این است که در آن جا بمانی. 
مثل آلمانی : افتادن در گل و لای ننگ نیست ، ننگ در این است که در همانجا بمانی .
مثل آلمانی : بدون دوستان به سر بردن بدتر از داشتن دشمنان است.
مثل آلمانی : برای مرد گرسنه ساعت هر چند بخواهد باشد هنگام ظهر است.
مثل آلمانی : یک دروغ تبدیل به راست می شود وقتی که انسان باورش کنید.
مثل آلمانی : بهترین توبه، خودداری از گناه است.
مثل آلمانی : اگر می خواهی قوی باشی نقاط ضعف خود را بدان.
مثل آلمانی : بسیاری از افراد در موقعی که برنده می شوند می بازند و بسیاری دیگر وقتی که می بازند، برنده می شوند.
مثل آلمانی : خالی ترین ظرفها، بلندترین صداها را می دهد.
مثل آلمانی : برای مرد گرسنه ساعت هر چند بخواهد باشد هنگام ظهر است.
مثل آلمانی : هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود.
 
ضرب المثلهای چینی
مثل چینی : آنکس که جرأت مبارزه در زندگی را ندارد ، بالاجبار طناب دار را به گردن می اندازد .
مثل چینی : آنکس که در هر جا دوستانی دارد ، همه جا را دوست داشتنی می یابد .
مثل چینی : راستی یگانه سکه ایست که همه جا قیمت دارد .
مثل چینی : موقعیکه دهانت می خورد بگذار با شکمت مشورت کند .
مثل چینی : مردان در اوقات خوشبختی نسبت به سایر افراد همدردی نشان می دهند و زنان در اوقات بدبختی .
مثل چینی : هیچ وقت بیش از زمانیکه سر و کارمان با احمق است احتیاج به هوش زیاد نداریم .
مثل چینی : بدبختی آن نیست که می توان از آن بر حذر بود ، بلکه آن است که گریزی از آن نیست .
مثل چینی : هنگامیکه خشم حرف می زند عقل چهرۀ خود را می پوشاند .
مثل چینی : همیشه دزدی وجود دارد که دزد دیگر را غارت کند .
مثل چینی : مردیکه کوه را از میان برداشت ، کسی بود که شروع به برداشتن سنگریزه ها کرد .
مثل چینی : آنکه دربارۀ همه چیز می اندیشد ، دربارۀ هیچ چیز تصمیم نمی گیرد .
مثل چینی : عمارت بزرگ را از سایه اش و مردان بزرگ را از سخنانشان می توان شناخت.
مثل چینی : انسان موفق لاقید نیست و انسان لاقید موفق نیست .
مثل چینی : اگر به خاموش کردن آتش می روی ، لباس غلفی بر تن مکن .
مثل چینی : با ثروت می توان بر شیاطین فرمانروایی کرد . بدون ثروت حتی نمی توان بره ای را احضار کرد .
مثل چینی : مردم به سخنان مرد پولدار همیشه گوش می کنند.
مثل چینی : «عجله» کاری را که «احتیاط» قدغن کرده انجام می دهد.
مثل چینی : یک مرد بزرگ عیوب مرد کوچک را نمی بیند.

سینا بازدید : 121 دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 نظرات (0)

در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وكيلم دلم بود

و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان

قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن

 تو اعلام كرد پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ

كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم

و من گفتم به تو بگويند: 

دوستت دارم

سینا بازدید : 109 دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 نظرات (0)

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

قلب

 

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم

سینا بازدید : 126 دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 نظرات (0)

یــــــادمــــــان باشد از امروزخــــــطايي نکنــــــيم

 گــــــر که درخويــــــش شــــــکستيم صــــــدايي نکنيــــــم

 پــــــر پروانــــــه شکســــــتن هنــــــر انســــــان نيــــــست

 گــــــر شکستـيــــــم زغفــــــلت مــــــــــــن و مــــــايي نکنيــــــم

يــــــادمــــــان باشــــــد اگــــــر شــــــا خــــــه گلــــــي را چيــــــديم

 وقت پــــــرپــــــر شدنش ســــــازو نوايــــــي نکنيــــــم

يــــــادمــــــان باشد اگــــــر خــــــاطــــــرمــــــان تنهــــــا مــــــانــــــد

طلــــــب عشــــــق، زهــــــر بــــــي ســــــرو پــــــايي نکنيــــــم

سینا بازدید : 108 دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 نظرات (0)
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ………..

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
نیرویی از آن توست باور نکردنی و توانایی به کارهایی که تصورشان هم مشکل است. تنها مانع دیوار بلند ذهن توست پس به ناتوان بودن میندیش باور کن
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 18
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 29
  • بازدید سال : 88
  • بازدید کلی : 1,724
  • کدهای اختصاصی

    آمار سایت

    قالب وبلاگ



    ساعت فلش

    كد آهنگ

    كد آهنگ